تقویم ها
و سررسیدها هر سال با طرحهای مختلف چاپ می شوند. هر کدامشان یکسال، 12 ماه، 365
روز مختلف. دایره ی تکرار این شنبه تا شنبه ی دیگر از این هفته تا هفته ی بعد...
مناسبت های مختلف و تاریخ های خاصی که از پیش در آن مشخص شده اند، از عید و جشن و
شادی گرفته تا عزا و روزهای تلخ. با این حال تاریخهایی هستند که در تقویم نیستند،
اما در دل ما ماندگار شده اند. تاریخ هایی که کم و بیش اگرچه قرار بود پیام آور
شادی باشند اما با غمی بی بدیل در دل ما نقش بسته اند.
تقویم،
برگهایی کنار هم است که بی خبر از اتفاقات آینده یکی یکی ورق میخورند و گذر عمر را
نشان میدهند، بی تفاوت نسبت به هر روزی که خود یک داستان است در زندگی ما آدمها.
مثلا تقویم نشان میدهد یک هفته گذشت، اما نمیداند این هفته بدون او چقدر نفس گیر
گذشت. یا نشان میدهد که امروز ..... است، اما نشان نمی دهد که امروز تولد او بود.
این نشانه ها، یادآور بی تفاوتی بیرحمانه تقویم نسبت به گذران زندگی انسانهاست.
روزها
و مناسبت های از پیش تعیین شده را دوست ندارم، چرا که هیچ مناسبتی با من ندارند.
عید نوروز و جشن و سرور برای من تبدیل به عزای عمومی در دنیایم می شود، زمانی که از
افردای که دوستشان دارم دورم.
تقویم
دنیای من از جنس تقویمهای عادی نیست. به نگاهی و لبخندی از تو چهار فصل تقویمم همه
بهاری می شوند. در میان عشق بازی هامان هوای گرم و شرجی تابستان است که عرق شرم بر
تنهایمان می نشاند و خرما پزوون دلم جاییست میان لبهایت و شور چشمانت.
تقویم
من به ناگاه پاییز میشود، هر روز که نباشد هوایت، صدایت... پاییزی که در آن قطرات
بی صدای باران بر روی صورتم را و خش خش برگهای زیر پایم را درونم فریاد می کشد...
تک
تک روزهای با تو بودن در تقویم من تعطیل عمومی است. روزهای که دلت میگیرد را عزای
عمومی اعلام میکنم. در بعضی از روزها خواهم نوشت، چشمان به رنگ عسلی به رویم
خندیدند. اولین دیدار، اولین بوسه، اولین دوستت دارم ها، اولین صمیمیت های خوب.
روزهای نبودنت را هایلایت می کنم و می نویسم عمری که بر باد رفت. تلخی ها را با
سیاه می نویسم تا یادمان بماند از چه روزگاری گذشتیم تا به اینجا رسیدیم.
قیل
از تو من بودم و روزگار. با تاریخ های تکراری. باید تقویم کهنه رو بست. تقویمی
جدید درست کرد. تقویمی که هر روزش پر است از اتفاقات ما. تقویم من و تو. تقویم ما.