1. هر رابطه ای یک نقطه ی مکث دارد. نقطه ای که از آنجا به بعد
یا باید به هم نزدیک باشیم یا باید از هم جدا شویم. یک بازه ی زمانی که میفهمی
آمادگی ادامه به شکلی دیگر را داری یا نه. اتفاقات خوب معمولا قبل از این نقطه می
افتند و تصمیمات بزرگ در آن بازه ی زمانی گرفته می شوند. نزدیک بودن ممکن است
ازدواج باشد، ممکن است در کنار هم زندگی کردن باشد. در اینجا دو طرف از لحاظ
فیزیکی به هم نزدیک هستند. قبل از آن در بیشتر مواقع دو طرف از لحاظ فیزیکی در
کنار هم نیستند و به دور از هم زندگی می کنند. نقطه ی مکث جایی است که حتی اگر
هر روز با یکدیگر دیدار داشته باشیم، باز هم هر شب دلتنگ بودن کنار یکدیگریم. جایی
که دیدار روزمره حس ما را از بودن در رابطه ارضا نمی کند.
2. زندگی
ما قبل از نقطه ی مکث و بعد از نقطه ی مکث متفاوت است. جایی که با یک تصمیم رابطه
را یک مرحله به جلو برده و یا تمام می کنیم. هر چه قدر که شما در شبانه روز اوقات
خود را با پارتنرتان سپری کنید، اگر قبل از نقطه ی مکث باشید، باز هم احساس کمبود
می کنید. حتی ایدهآل ترین رابطه ها هم دچار این حس دلتنگی و کمبود هستند. یکی از
راهکارهای جبران این کمبود عوض کردن مدل رابطه یا به قولی بردن رابطه به یک مرحله دیگر
است. مرحله ای که در بیشتر مواقع با شرایط اجتماعی ما "ازدواج" نام
دارد.
3.
وقتی رابطه در نقطه ی مکث به پایان می رسد، مانند ساختمان نیمه ساخته ای است که
کارگرهایش دیگر کار نمی کنند. درست است که انتهای هر رابطه ای با هم بودن و یا
در کنار هم بودن نیست، اما برای کسی که آنجا رابطه اش تمام می شود، همه چیز تا
مدتی همانطور دست نخورده باقی می ماند. شوکی که در یک لحظه از تصمیم جدایی به
ما وارد می شود آن قدر قوی است که برای مدت زمانی فکر می کنیم همه چیز را باید
دست نخورده نگاه داشت. لحظه ای که شاید به اندازه ی یک عمر کش بیاید و مدت زمانی
که از فاصله ی تپیدن یک قلب تا ایستادن باشد*. خاطرات، یادگاری ها، آرشیو اس ام اس
ها، چت ها و ..... در این زمان دست نخورده باقی می مانند.
4.
در واقعیت این طور است که هر رابطه، به هر شکلی تمام شود، یکی از طرفین احساس باخت
دارد. درست است که رابطه مسابقه نیست که برنده و بازنده داشته باشد و بازنده بودن از
لحاظ تئوری در رابطه بی معنی می باشد، اما در واقعیت همین حس به انسان دست می دهد.
در بهترین حالت ما یاد گرفته ایم که این حس بازنده بودن را از خود دور کنیم و در
بدترین حالت بازندگی را همراهی می کنیم.
5.
آدمهایی که بازنده از یک رابطه بیرون می آیند، به همان اندازه که شکست خورده اند،
بعضا به همان اندازه یاد می گیرند که میتوان بعد از باخت هم زندگی کرد. این آدمها
هر چقدر هم خوب باشند، نمیتوانند به زندگی عادی بازگردند و همیشه چیزی از رابطه ای
که در آن شکست خورده اند آزارشان می دهد. این دو ویژگی آنها را تبدیل به انسانی
می کند که دیگر نمی تواند به مانند قبل درگیر رابطه شود و یا اگر بتواند، تجربه کردن
شکست دوباره برایش آسان تر است. آدم ها که به اینجا می رسند، خطرناک می شوند.
6. بدون
شک خودم و خیلی از مخاطبان این نوشته، یک بار طعم شکست را چشیده ایم. هدفم از
نوشتن این متن این نیست که بگویم با آدمهایی که در کارنامه رابطههاشان شکست وجود
دارد ارتباط برقرار نکنید. اتفاقا قبلا هم گفته ام نزدیک شدن به این آدمها هم دل
و جرات می خواهد هم مسئولیت پذیری. اگر اینها را ندارید به این آدمها نزدیک
نشوید. تمام این کلمات نوشته شدند تا بگویند هر چقدر هم که در رابطه ای احساس
باختن داشته باشیم، باید به دید تجربه ای جدید به آن نگاه کنیم و از آن درس بگیریم
تا بتوانیم رابطههای بعدی را درست تر بسازیم. در یک رابطهی پوچ فیزیکی هم درس هایی
برای یادگیری هست، چه برسد به یک رابطه ی عمیق عاطفی. باید طرز نگاهمان را عوض
کنیم.
* رابطه
ها تا یک زمانی هستند و از یک جا به بعد دیگر وجود ندارند، مانند قلب تا یک لحظه
ای می تپد و از یک لحظه به بعد می ایستد و تمام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر