مرداد ۲۹، ۱۳۹۱

نامه ای به یک رویای از دست رفته

دانستن اینکه چطور و از کجا آغاز کنم بسیار دشوار است. زمانی طولانی و بسیار سخت به این موضوع اندیشیده ام، روشهای بسیاری را در نظر گرفته ام و سعی کرده ام راهی را برگزینم. سرانجام در حال گوش دادن به صدای نوازش انگشتانی بر روی پیانو ایده ای کوچک به ذهنم خطور کرد، یک استعاره ی موسیقیایی. اگرچه که شاید رضایتبخش نباشد، اما مایلم آنرا با تو قسمت کنم. پس از تو درخواست میکنم برای مدتی مرا تحمل کنی چرا که درس دیگری از موسیقی برای آموختن با یکدیگر داریم.
رایج ترین ساختار کاربردی برای کارهای بزرگ کلاسیک ساختار سونات است. این ساختار که اساس و پایه تقریبا همه سمفونی ها و کنسرت هاست، شامل سه بخش اساسی است :
آغازگر یا گشایش که در آن ایده های کوچک، ملودی اصلی، خرده ها و تکه ها در کنار یکدیگر قرار میگیرند و به یکدیگر معرفی می شوند. رشد و تحول، که در آن این ایده های کوچک و موتیف ها به سوی غنی تر شدن پیش می روند. که اغلب یا به سوی بخش اصلی (شادمانه و پر طرب) یا بخش فرعی (غمگین و سوزناک) و بازگشت تناوبی آنها می باشد و همینطور گسترش می یابند و در یکدیگر گره میخورند و به سوی پیچیدگی عظیم تری پیش می روند تا اینکه در انتها که بخش سوم است به چکیده ای از آنها دست می یابیم که در آن تکرار است، بیان با شکوهی از غنا و ژرفا، بلوغ سرشاری که در آن ایده های کوچک، در طول مرحله پیشرفت به رشد و کمال دست پیدا می کنند.
اگر تا به حال حدس نزده باشی ممکن است سوال کنی این جریان چه ارتباطی با ما پیدا میکند ؟
خودمان را میبینم که به گشایشی پایان ناپذیر متصل شده ایم. در آغاز، واقعا اتفاقی بود، یک شادمانی صرف و محض. این بخشی از روابط ماست که در آن تو از همیشه خوشحال تری: شوخ طبع، جذاب، پرنشاط و مایه ی پر شوری، سرشار از هیجان، جاذب و مجذوب. این هنگامی است که تو بیشتر از هر زمان دیگر احساس راحتی و آرامش میکنی و بیشتر از هر زمان دیگری دوست داشتنی هستی چرا که به بسیج کردن همه نیروهای دفاعیت احساس نیاز نمیکنی. بنابراین شریک و همراه تو، به جای یک کاکتوس غول پیکر، دنیایی از گرما و حرارت را در آغوش میگیرد و این زمان خوشی و شادمانی و راحت درون برای هر دو طرف است و تعجبی هم ندارد که تو آنقدر علاقه مند به گشایش ها هستی و همواره در تلاش و مبارزه ای تا زندگی ات را با جریان بی پایانی از آنها بسازی.
اما این گشایش ها و آغاز ها تا ابد نمیتواند ادامه یابد. به همین سادگی نمی توانند بیان شوند و دوباره بیان شوند، بی وقفه یکدیگر را بخوانند و در تناوب افتند. باید پیش بروند و گسترش یابند و یا اینکه از کسالت و بی معنایی از بین بروند. می گویی که چنین نیست. تو باید بکَنی و رها شوی، تغییر کنی، مردمانی دیگر، مکانهایی دیگر، بنابراین میتوانی روابط دیگری داشته باشی، گو اینکه آغازی دوباره است و همیشه آغازهایی جدید و پایان ناپذیر در برابر توست.
ما به سوی جهانی از آغازها و دوباره آغازهای طولانی و پیوسته پیش می رویم. تعدادی از آنها جدایی های مربوط به کار است که لازمند، اما بی اندازه سخت و دردناک برای هر دوی ما که تا این اندازه به یکدیگر نزدیکیم و تعدادی آفریده ی دست تو هستند چرا که مایلی همواره فرصت های بیشتری را برای بازگشت به آغازهای جدیدتر، آنگونه که خواهان آن هستی و آن را می طلبی، فراهم آوری.
واضح است که بخش گسترش و پیشرفت از نظر تو چون حکم تکفیر است، مورد لعن و نفرین. چرا که در این جاست که در می یابی آنچه در اختیار داری مجموعه ای از عقاید بی اندازه محدود است که دیگر کارآیی ندارند و اصلا مهم نیست تو چقدر تلاش میکنی در آنها خلاقیت به کار گیری و حتی بدتر از آن اینکه تو استعداد و شرایط لازم برای چیزی باشکوه چون یک سمفونی را داری. تحت چنین شرایطی است که کارهایی برای انجام دادن وجود دارد. ژرفاهایی که باید به کُنه و عشق آنها پی برد و ذات و ماهیت آنها را که با یکدیگر بافته و در هم ادغام شده اند از هم مجزا کرد. من گمان می کنم این چیزی است که میتوان آنرا با لحظاتی در نوشتن هنگامی که ایده ای در کتابی می بایست بیان شود اما قدرت و توانایی پیشرفت و بیان را ندارد قیاس کرد.
بدون شک ما بیشتر از آنچه که تو قصدش را داشته ای در دوستی پیش رفته ایم، اما از دیدگاه من ما در مکانی بسیار دورتر از آنچه که من برای پیشرفت در دوستی قدمهایی منطقی و عاشقانه می نامم، ایستاده ایم. همواره شاهد پیشرفتهایی بوده ام که تو بی وقفه بر سر راه آنها قرار گرفته ای و به این باور دست یافته ام که ما هرگز به چیزی بیشتر از تلاشهایی پراکنده دست نمی یابیم. تلاشهایی برای نیروی پنهان و بالقوه ای که برای آموختن داریم. شباهت های شگفت انگیز و بی اندازه مان، در آنچه که دوست داریم، مهم نیست که چند سال دیگر پیش رو داریم، چرا که زمانِ با همدیگر بودنمان هرگز پایانی ندارد. بنابراین تنها کمالی که آنقدر برای ما عزیز و گرامی است و میدانیم که امکان دست یابی به آن فراهم است به غیر ممکن بدل شده است.
ما هر دو از کمالی بی اندازه روشن و شگفت انگیز که در انتظار ماست تصویری روشن در ذهن داریم، اما هنوز از جایی که ایستاده ایم، قدمی به سوی آن نمی توانیم برداریم. من دیواری ستبر از حفاظها در پیش رو دارم و تو که نیازی مبرم به ساختن هر چه بیشتر این دیوارها داری. من در پی ژرفا غنا بخشیدن به پیشرفت بیشتر هستم و تو تا زمانی که با یکدیگر هستیم در جستجوی راههایی برای سد ایجاد کردن.
دور و جدا و یا با یکدیگر و جدا هر دو به یک اندازه غمگنانه و دشوار است. به تماشای خود نشسته ام. که به موجودی بدل شده ام که بسیار میگرید. موجودی که حتی باید بسیار بگرید. چرا که به نظر می رسد قبل از آنکه مهربانی ممکن باشد، این دلسوزی است که نیازمند آنیم  و من آگاهم که هرگز مایل نیستم در زندگی به موجودی رقت انگیز و مفلوک تبدیل شوم.
امیدوارم که تو به این موضوع چون فسخ قراردادی ننگری، بلکه مایلم چون انتهایی برای ادامه ی پایانهای بسیاری که آغاز کرده ای به آن نگاه کنی. گمان میکنم این چیزی است که هر دوی ما فکر میکنیم باید باشد. باید بپذیریم که من در تلاشهایم برای یاری به تو در درک شادمانیهای محبت و توجه، شکست خورده ام.
این نرمترین، ظریفترین و دوست داشتنی ترین راه برای بیان آنچه که در دل داشتم بود. و باید بدانی که این آهنگ و نوای نرم و لطیف، خشمی را که در لایه های زیرین پنهان شده استتار نمی کند. خشمی که واقعی است. نه اتهامی وجود دارد، نه سرزنش و اشتباهی. ساده بگویم تنها سعی ام این است که درک کنم و از دردی که بر جانم نشسته رهایی یابم. آنچه را که مجبور به پذیرفتنش شده ام بازگو میکنم : اینکه تو و من هرگز به پیشرفتی دست نمی یابیم. باید گفت که تلاش ما برای پیشرفت حتی کمتر از بیان با شکوه رابطه ای است که میتوانست به شکوفه بنشیند و به کمال برسد.
احساس میکنم این ارتباط بیشتر از هر چیز دیگری در زندگی من شایستگی رهایی و عزیمت از الگوهای از پیش بنا شده و پیشرفت به آن سوی همه ی محدودیت های شناخته شده را دارد. گمان میکنم قادر هستم احساس تحقیر زمانی را که برای سوگ این ارتباط گذاشته ام و احساس شرمساری که برایم به همراه داشته است را توجیه کنم. به جای آن، بسیار به خود افتخار میکنم و شادمان از این هستم که میدانم فرصتی کمیاب و دوست داشتنی که با یکدیگر داشتیم را درک کنم و ارج نهم و هر آنچه را که داشته ام با خالصانه ترین و والا ترین احساسات برای حمایت از آن در طبق اخلاص گذاشته ام.
اکنون احساس آرامش میکنم. در این لحظه ی دردناک جدایی می توانم صادقانه بگویم کاری نیست که انجام نداده باشم تا بتوانم آینده زیبایی را که میتوانستیم با هم داشته باشیم حفظ کنم.
علی رغم دردی که در وجودم ریشه دوانده، بسیار خرسندم که تو را چنین شناخته ام و همواره زمان با یکدیگر بودنمان را گرامی می دارم. با تو رشد یافته ام و بسیار چیزها از تو آموخته ام و می دانم که سهمی بزرگ و مثبت بر تو داشته ام. ما اکنون به خاطر نبودن با یکدیگر، هر دو انسانهای بهتری خواهیم بود.
در این لحظه ی پایانی، به نظرم رسید که استعاره ی شطرنج نیز ممکن است مفید باشد. شطرنج بازی ای است که هر دو طرف هدف واحد خود را دارد، حتی اگر در این هدف دیگر نیز دخیل باشد، در اواسط بازی تلاشها گسترش می یابد و عمق میگیرد و قطعه ای از هر دو طرف کم می شود، هر دو طرف نقصان می یابند و ضعیف می شوند و در انتهای بازی یک طرف، دیگری را در دام انداخته و از حرکت باز می دارد. فکر میکنم تو، به ارتباط ما همچون بازی شطرنج می نگری و من همچون یک سونات و به دلیل این تفاوتها شاه و وزیر هر دو گم می شوند و موسیقی به سکوتی ابدی و محض می انجامد.

با قلبی سرشار از عشقی عمیق و ظریف و احترام و توجهی والا که نسبت به تو در دل دارم، این نامه را می فرستم اما از تاسفی چنان ژرف لبریزم چرا که فرصتی که از پیمانی محکم و کمیاب و زیبایی بی اندازه سرشار بود، نافرجام و تحقق نیافته باقی ماند.

ارادتمند تو، کسرا

۱ نظر:

  1. من 3 سال پیش تو این موقعیت بودم و خوندن اتفاقی این مطلب منو با کارم مصمئن تر کرد ..لذت بردم:)

    پاسخحذف